سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

نظر

 

باز هم جمعه گذشت

تو از این کوچه گذشتی

ساعت از نیمه گذشت و

من نیز

به همین سادگی از سادگی ام می گویم:

که ترا گم کردم

سر وقت آمده بودی اما...

من غافل ، این قدر

به خودم بد کردم

که تو رفتی

تو گذشتی و من از بد قولیم

ز تو دلگیر شدم

جمعه ها می آیند

جمعه ها جمعند این جا همگی

تو ولی تنهایی

تو غریبی آری

و هنوزم پی یک ،دو،سه نفر می گردی

راستی...تا به امروز کسی هم شده است

با تو یکرنگ شود

چند تا...

چند تا یار گرفتی آقا؟!!

313 ات جور شده...؟!!

من که می دانم باز

لایق دیدن رویت

تا ابد هم که بمانم ...نه..

..نخواهم بود

من که میدانم

...این جا

بین ما آدم ها

که مسلمانی را دم زده ایم

کسی تسلیم خودش هم نشده

شایدم من هستم...

من...فقط من هستم...

که به رنگ توحید

مثل یک پرچم سبز

روی خاکی،

یا به میخی روی دیوار بلند

...فقط حک شده ام

من فقط حک شده ام

آقاجان...

دوستت دارم باز

تو فقط مثل هوا

یا شبیه دریا...

من خود شیفته را هم موجی...

حرکتی یا تنشی

جنبشی مثل قیام

نه به سبزی علف

نه به سرخی زمین

تو به پاکی همان دل...

دل دریایی پر اندوهت

کن پر از دانش و بینش

پر فهم

پر از دلتنگی

منتظر کن ما را

منتظر کن ما را

جمعه یا شنبه ندارد آقا

توبیایی همه جا هم اگر آدینه نبود

ما همه می گوییم

زین سپس جمعه ما امروز است

زین سپس جمعه ما امروز است

زین سپس جمعه ما امروز است...

سومین جمعه آذر ماه 1391 - 77