سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

 

می نویسم از همیشه تلخ تر

قصه آن غصه دیروز را

قصه بی حرمتی های یزید

قصه تکراری امروز را

می نویسم روی برگ خاطرات

غصه های مردم جانسوز را

توی دفتر های خود حک می کنم

بی مروت ناسپاسی تا کجا؟!

می نویسم با سلاح خون خود

ما نگهبانان عصر انقلاب

ریشه کن خواهیم کرد این عامل

چون شکاف و رخنه بر اسلام ناب

می نویسم با دلی پر درد زین

فاجعه با رنگی از خون حسین

گریه ها کردیم و خشکید اشکمان

می کنیم شیون به جای هر دو عین

می نویسم از همیشه تلخ تر

قصه آن ساقی لب تشنگان

یا  سر از تن جدای شاه دین

قصه خون بار آن روز زمان


من کوفی ام زیرا ترا تنها نهادم

حق را به واقع لفظ بی معنا نهادم

من کوفی ام با اینکه نامت را همیشه

در یاد و خاطر حضرت بابا نهادم

من کوفی ام زیرا در این آشوب بازار

حس حضورت را ببین حاشا نهادم

من کوفی ام زیرا ترا بین هیاهو

گم کردم و در اصل  خود را جا نهادم

من کوفی ام زیرا خدا را دیدم و حق...

حق و حقیقت را به زیر پا نهادم

من کوفی ام آیا؟...نمی دانم خدایا...!

دنیای من آقا و کربلا نهادم

من کوفی ام اما دلم با توست آقا

دیگر نمی دانم چرا ....اما نهادم!!

تنها نبودی با تو صدها جان وتن بود

نامش علی اکبر لقب طاها نهادم

یاطفل شش ماهه علی اصغر...نه..او را

من مونس و یار تو اش آقا نهادم

زینب همیشه یاور و یار تو بوده است

خواهر نگو ...خواهر نگو...ناجا نهادم

مثل خودت من ساقی دشت بلا را

نام هزاران آبی دریا نهادم

شاید شبیه حر شوم آزاد... شاید

یا مثل قاسم می شد از بالا نهادم

مثل رقیه پاک و پر مهر و عطوفت

از عشق لبریز و پر از تقوا نهادم

ای کاش می فهمیدم از حالا خودم را

ای کاش مثل تابش حوراء نهادم

تو تا ابد جاوید ماندی یابن زهرا

من "مرگ" را ترجیح دادم با نهادم