سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

نظر
  •  بار خدایا...حق را یاری رسان و باطل را نابود گردان ، که به راستی باطل نابود شدنی است ، از شیعیان و یارانم کسانی را برمن وارد کن که مایه روشنایی دیده باشند و سبب تقویت و پشت گرمی و آنان را در پناه و امان خویش قرار ده به حق مهربانیت ای مهربان ترین مهربانان.
  • ایمان انسان وقتی منظم است که قلبش منظم باشد و موقعی قلب منظم است که زبان منظم باشد. 
  • از عصبانیت پرهیز کن زیرا غضب ، سربازی از لشکریان شیطان است.
  • ای علی از 4 چیز پیش از رسیدن 4 چیز استفاده کن:از جوانی قبل از پیری ، از تندرستی قبل از بیماری ، از توانگری قبل از تهی دستی و از زندگی قبل از مرگ.

     


 


 


نظر

 

 

قنوت می کنم و با دعای ام یجیب

ترا برای خودم استخاره می گیرم

همیشه خوب می شود حتّی اگر بد شد

دوباره و دوباره و دوباره می گیرم

خدای من به خاطر تمام خوبی هات 

برای عرض تشکر شماره می گیرم

زمین چه جای قشنگی است با تو زیبا تر

تمام روز و شبم را نظاره  می گیرم

رکوع و سجده تشهد سلام را از حفظ

و از معلم این بارم ستاره می گیرم

تو حکیمی تو علیمی همیشه می دانم

که دانشم را ز شما اجاره می گیرم

قبول کن بندگی ام را به نام شما

برای بندگی ام گوشواره می گیرم

 

 


نظر

 

دل تو می خواند ولی                         صدا نمی کند مرا

دلم گرفته کاشکی                            رها کند دل تو را

چه قدر پاکی و زلال                    که عشق صید می کنی

مرا مثال عاشقی                          به سینه قید می کنی

هوا شدی پریدی و                            پرنده شد نگاه من

به خاطر وجود خاک                          سپیده زد پگاه من

و پیکرت که جای ماند                        درون سینه زمین

و حیدرت که پا گرفت                  و مادرت که شد غمین

و من شدم یکی دو روز                مریض خاطرت ؛ چرا؟!

- به خاطر من آمدی؟!                     - فقط به خاطر خدا

و کاش از ازل کسی                          شبیه من یکی نبود

و کاش عشق بود و کس                       برای عاشقی نبود


شهادت امام زین العابدین و شهید آیت الله دستغیب را به عموم شیعیان تسلیت عرض می کنم.



سلام علیکم

بهار که می شه آدما هم دوست دارن تو زندگی شون تغییر تحولی رخ بده ولی این تغییر و تحول شکل نمی گیره مگه اینکه خودمون اون رو ایجاد کنیم.حالا این تغییرات می تونه ظاهری باشه یا باطنی.

تو بهار زندگی یه سری از افراد شکفته میشن.یه سری همون اول بهار عمرشون به شکوفایی قد نمیده.یه سری هم که قبلاً شکفته شدن وسیله ای می شن برای شکوفایی تازه به دوران رسیده ها.درست مثل شاخه های یه درخت همیشه بهار.کوچیکترها به بزرگترها امیدواری میدن و بزرگترها تجربیاتشون رو در اختیار کوچکترها می ذارن.

تابستون که می شه هنوز واسه خیلی ها بهاره.اما یه سری از آدما دارن یه زندگی تابستونی و گرم گرم گرم رو شکل میدن.با شکوفایی تازه به دوران رسیده ها انگار محبت ها اون قدر زیاد شده و خورشید زندگی شون تابان تر شده که زندگی شون رو سرشار از گرمی و محبت کرده.

پاییز که می شه هنوز واسه بعضی ها بهاره؛واسه بعضی ها تابستونه اما واسه یه عده پاییز شروع شده.پاییز مغرور.فصلی که برگ های شکوفا شده یکی یکی زرد،نارنجی،قرمز وحتی قهوه ای می شن و می افتن و کم کم زندگی شون به پایان می رسه.یه سری هم اگر چه رو شاخه های درخت می مونن اما خشکیده،غم زده و دلگیرند.انگار نتونستن با مشکلات و با عمرشون مقابله کنن و قبل از اینکه زمستون زندگی شون فرابرسه عمرشون رو به شما دادن.شایدم از گرمی و محبت زیادی تابستونشون بوده که...

زمستون که می شه هنوز واسه بعضی ها بهاره،واسه بعضی ها تابستونه،واسه بعضی ها پاییزه و یه سری هم دارن زمستون زندگی شون رو سپری می کنن.سرد سرد سرد.مسلما با از دست رفتن شکوفایی ها و سرد شدن اون فضای گرم و صمیمی زندگی چندان دلچسب نیست.اینجاست که خواب به سراغ آدما میاد و اونا رو از زندگیشون غافل می کنه تا بهاری دوباره.البته اگر بهاری در کار باشه...

اما ما آدمیم نه درخت،نه غریزه خدادادی طبیعت،نه... . ما خودمون می تونیم انتخاب کنیم که در چه فصلی از سالمون می خوایم زندگی مون رو سپری کنیم.میخوایم بهاری باشیم،تابستونی،پاییزی یا زمستونی.البته همه اینها کنار هم دیگه زندگی آدمو قشنگ ومعنادار می کنه ولی به شرطی که همه شون به اندازه باشن.مدتی بهاری نباشیم و با یه اتفاق بدون اینکه گرمای زندگی رو احساس کنیم سردی و یأس همه وجودمون رو بگیره و ما رو نسبت به دنیا و زندگی مون بدبین کنه.این وسط با قسمت دیگه نمی شه کاری کرد.اما تا حدودی جمع و ضرب و منهای زندگی که دست خودمونه.یه جا می تونیم کم کنیم،یه جا تونستیم ضرب کنیم،یه جا خواستیم جمع کنیم یاحتی تقسیم کنیم.

با این حال من عاشق پاییزم.خیلی قشنگه.اما امیدوارم زندگی تون «بتپز» باشه یعنی بهاری،تابستونی،پاییزی،زمستونی.چی می خواستم بگم چی گفتم!!   

 


نظر

 

باز هم جمعه گذشت

تو از این کوچه گذشتی

ساعت از نیمه گذشت و

من نیز

به همین سادگی از سادگی ام می گویم:

که ترا گم کردم

سر وقت آمده بودی اما...

من غافل ، این قدر

به خودم بد کردم

که تو رفتی

تو گذشتی و من از بد قولیم

ز تو دلگیر شدم

جمعه ها می آیند

جمعه ها جمعند این جا همگی

تو ولی تنهایی

تو غریبی آری

و هنوزم پی یک ،دو،سه نفر می گردی

راستی...تا به امروز کسی هم شده است

با تو یکرنگ شود

چند تا...

چند تا یار گرفتی آقا؟!!

313 ات جور شده...؟!!

من که می دانم باز

لایق دیدن رویت

تا ابد هم که بمانم ...نه..

..نخواهم بود

من که میدانم

...این جا

بین ما آدم ها

که مسلمانی را دم زده ایم

کسی تسلیم خودش هم نشده

شایدم من هستم...

من...فقط من هستم...

که به رنگ توحید

مثل یک پرچم سبز

روی خاکی،

یا به میخی روی دیوار بلند

...فقط حک شده ام

من فقط حک شده ام

آقاجان...

دوستت دارم باز

تو فقط مثل هوا

یا شبیه دریا...

من خود شیفته را هم موجی...

حرکتی یا تنشی

جنبشی مثل قیام

نه به سبزی علف

نه به سرخی زمین

تو به پاکی همان دل...

دل دریایی پر اندوهت

کن پر از دانش و بینش

پر فهم

پر از دلتنگی

منتظر کن ما را

منتظر کن ما را

جمعه یا شنبه ندارد آقا

توبیایی همه جا هم اگر آدینه نبود

ما همه می گوییم

زین سپس جمعه ما امروز است

زین سپس جمعه ما امروز است

زین سپس جمعه ما امروز است...

سومین جمعه آذر ماه 1391 - 77

 


نظر

 

او نمی بیند ولی انگار قشنگ تر از همه ما با خدای خویش سخن می گوید.

چه می گویم؟!

مگر خدا را با چشم سر می توان دید؟

اگر چه با دیدن این همه نعمت ها میتوان به قدرت حق پی برد.

امّا...

او بدون نیاز به دیدن این همه زیبایی ها خدا را می بیند.

نمی دانم؛

امّا دلم روشن است.

روشن مثل همه ی روشن دلان عزیز.

نسبت به اینکه او روزی در همین نزدیکی خواهد دید.

روزی که شاید آن روز ..من و تو نببینیم.

روزی که شاید به خاطر ناسپاسی هایمان کورتر از هر نابینایی محشور شویم.

روزی که شاید همین امروز باشد.

روزی که شاید...

تو چه می دانی؟!

شاید همین الان ، دیگر نتوانستی ببینی.

پس بیا به حرمت آن خدای مهربانی که این چشمان زیبا را رایگان در اختیارمان نهاده؛

بهتر از هر آنچه که داریم و خواهیم داشت؛

بهتر از هر آنچه که بابتش پول داده ایم

و مراقبیم مبادا بلایی سرش بیاید؛

مراقب چشم هایمان باشیم.

به حرمت بندگی خویش

و خدایی یکتا خالق روزگار

و این حدیث زیبا را در نظر داشته با شیم  که

امام کاظم علیه السلام فرموده اند:

"چشم ها ناسپاس ترین اعضای بدن اند؛

آنان را به پر خوابی عادت ندهیم"

و ما چه میدانیم پر خوابی یعنی چه؟

شاید یعنی در غفلت به سر می بریم

شاید یعنی با وجود دیدن این همه نعمت آن گونه که باید شکر نمی کنیم.

شاید یعنی اصلا نمی بینیمشان.

شاید یعنی...

خدایا به ما بصیرت و بینشی زیبا ارزانی دار

آمین یا رب العالمین

 


نظر

مهدی جان!

این جمعه نیز گذشت و تو انتظارم را پایان ندادی.

اشکهایم جاری شدند و حسرت دیدارت در رخسارم نمایان شد.ولی دریغ از آمدنت.

دستانم از سر التماس های بی شمار به لرزه افتادند و قلبم تند تر از همیشه می تپد و انتظارش سر آمده.

بگذار تا بجویمت

شاید وقتی می آیی که دیگر نه دستانم توان لرزیدن و نه قلبم توان تپیدن داشته باشد.

هر چه گناه کرده بودم با قطره های اشک و شبنم چشمانم پاک شدند ولی نیامدی.

در نمازهایم،در قنوت هایم و در تشهدو سلامم همیشه گفته و می گویم که :

اللهم عجل لولیک الفرج 

هرچه از پروردگار عالم خواسته ام عطا کرده اما در آرزوی استجابت این دعای همیشگی مانده ام.

می دانم که تو نیز انتظار می کشی.

امیدوارم که انتظار به موعدش نزدیک تر گردد.

مطمئناً فردا خواهی آمد...


نظر

 

میخواهم امشب خوابهایم را

معنی کنم با بودنت معکوس

حتی نمی آیی به خوابم کاش

راحت شوم از این همه کابوس

من آمدم امّا نه با رویا

من آمدم امّا نه با کابوس

من آمدم با جان و دل من...من

من آمدم.. من آمدم پابوس

امروز فهمیدم دلم تنگ است

 تنها برای نام مشهد،طوس

امروز فهمیدم که می خواهم

باشم غریب و با همه مأنوس

فردا اگر قسمت شد آنجایم

امّا اگر قسمت نشد افسوس

این جاده تاریک است و من تنها

در دست هایم گرچه یک فانوس

دلها همه سوی تو در پرواز

زیبا تر از پرهای یک طاووس

پر می کشند و از شفای خویش

حتی نگردند لحظه ای مأیوس

دیروز هم آخر دلم واشد

تا کردم آن گلدسته  ها را بوس

امروز هم من در ضریحت اشک

می ریزم امّا... باز هم افسوس


نظر

 

تلویزیون داشت فیلم می داد.یک ساعتی مانده بود تا نماز مغرب و عشاء ام قضا شود.دلم نمی آمد فیلم را رها کنم و هی منتظر بودم تا فیلم تمام شود تا به نمازم برسم.یک ربع به نیمه شب شرعی نمانده بود.فیلم پسر کوچکی را نشان میداد که مشغول نماز شد.این قدر قشنگ نماز می خواند که یک لحظه به خود آمده وخجالت  کشیدم.بلند شدم و رفتم وضو گرفتم و مشغول نماز شدم.فیلم قشنگی بود.آن قدر که از نمازم غافل شده بودم.با اینکه قسمت های قشنگ فیلم را نتوانستم ببینم امّا احساس می کنم من فیلم را قشنگ تر از همه تماشا کردم.خیلی قشنگتر...



نظر

 

این قدر که  از نهج البلاغه و فصاحت کلام امیر می گفتند علاقه مند شده بودم این کتاب نورانی را مطالعه کنم امّا هنوز چند صفحه ای نخوانده بودم که خسته شدم و متعجب از اینکه چه چیز خاصی در آن است که این قدر مورد توجه برخی خصوصاً علماست.بزرگتر که شدم دوباره کنجکاو شدم بدانم چه چیزهایی در خطبه ها و نامه ها و سخنان امیر است و البته حس مسئولیت ولم نمی کرد که مگر نه اینکه شیعه علی و عاشق واقعی ولایت باید بداند که علی کیست ؟! این شد که دوباره ورقی به صفحات نورانی این کتاب زدم.هنوزم که هنوز است آنگونه که باید از فصاحت کلامش بهره چندانی نبرده ام اما واقعاً کلام ایشان موزون و صد البته دلنشین است.وقتی معنایش را می خوانی آن هم به زبان شیرین پارسی شیرینی اش را بهتر درک می کنی زیرا می فهمی چه می گوید و چه طور می گوید.اگر تا به حال شما هم این کتاب را حتی ورق نزده اید پیشنهاد می کنم اول فقط معانی اش را با دل و جان بخوانید و بعد به موزونی بسیار زیبای کلام امام به لغت عربی دقت کنید.مطمئن باشید ضرر نمی کنید.